هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

برای تو دخترکم

8 ماهگی و من و تو

نفس مامانی اومدم از 8 ماهگیت بنویسم و کارایی که می کنی ........... میشینی ولی نگاهت این ورو اونوره شیرجه بری برای بدست آوردن چیزی(از گل فرش گرفته تا کنترل و رومیزیو...) ......................... با غلت زدن و سینه خیز رفتن به همه جا خودتو میرسونی ............ دست دسی می کنی بشگن میزنی ......................... عاشق علیرضا امیر علی و پوریا هستی .......... امروز متوجه شدم بعد آهنگ ملودی آرش که آخرش آرش میگه با بای توام می گی با بای 3 بار آهنگ و تکرار کردمو و توام 3 بار گفتی ......... ...................
22 دی 1390

عکسهای با تاخیر شب یلدا

یدونه من امسال شب یلدا خونه بابایی من بودیم و بابا هم نبود نمایشگاه بود ...صنعت ساختمان قم ..... منم عکسای شب یلداتو که پیش خاله جونیا بودو با تاخیر برات میذارم دوست دارم ................ ...................... به قول بابا بزرگ اینم آناناس شب یلدا و حالا چرا گریه می کنی؟ صورتت خورده بود به صورت دایی جون و دردت گرفت ...کلا این شکلی بودی و به همه هم با غصه تعریف میکردی مامان قربونت بره .... ...
19 دی 1390

دندون

دختر نازنینم دیشب رفته بودیم خونه عمو حسین(عموی من) شام برای پاگشای دایی احمد...و مامان پرهام(دختر عموی من)دید که دندونای کوچولوی تو در اومده.... منم که کلی ذوق و جیغ و داد ...خیلی خوشحال شدم ...مامان قربونت بره که اصلا صدات در نیومد . اذیتمون نکردی دخترک صبــــــــــــــــــــــورم(معلومه به بابایی نرفته این اخلاقت) نمایان شدن اولین دندون خانوم گلم تو سن 8 ماه و 3 روزگی تاریخ 15 دی 90 منم برای پرهام جیگر یه هدیه گرفتم برای خبر خوبی که مامان پرهام بهم داد. .............................مبارکه مامان پی نوشت:چون دهنتو نمیذاری نگاه کنیم فعلا هیچ عکسی از مروارید کوچولوت ندارم بعد پی نوشت:می خواستم با تاخیر عکسای شب یلدا رو بذارم ......
16 دی 1390

ماشین سواری

با این ماشینه بریم ببینیم به کجا میرسیم اااا جورابامو ببیــــــــــــــنم چه مارکیه شلوغ کردم پیادم کردن... ...
14 دی 1390

خدایا شکــــــــــــــــر

٨ ماهه شدی دختر گلم ٨ ماهه هر شب با نوازش کردن موهای تو خوابم می بره.... خدایا ممنون که بهم فرصت تجربه مادر بودنو دادی ......تجربه ای شیرین و سخت ............... خدایا دخترمو به خودت سپردم ............ خدایا هیچ وقت منو با فرزندم امتحان نکن                                     ....................به امید تو......................   ...
12 دی 1390

...............

فردا ٨ ماهت میشه ........ تو این ٨ ماه لحظه به لحظه نفس کشیدمت ............خدا رو شکـــــــــــر که هستی ...................     ...
11 دی 1390

یکی از روزای 7 ماهگی هانا گلی

صبها ساعت 10 از خواب بیدار میشی .....دست و صورتت و می شورم و موهاتو شونه می کنم ...... با هم صبونه می خوریم من و تو و بابایی ما نون و پنیر و خامه و... و تو دخمل گلم حریره یا فرنی یا زرده تخم مرغ ................. میذارمت تو روروئکت آواز می خونی و دور تا دور آشپزخونرو میگردی...... .................... ساعت 11.30 میان وعده می خوری(بیسکویت مادر و شیر) این مدلیم بیسکویت بلدی بخوری .......................... تازگیا آب خوردن رو تو شیشه شیر دوست داری ... خودت میشینی و بازی می کنی ............ هفته ای چند بار ماساژت میدم با روغن زیتون ................................ ناهار و شام برات (حریره-کته ماهیچه-...
6 دی 1390
1